神話


من تمام زندگیم را جنگیده ام! تمام راه را تنها آمده ام؛ تنها همراهم خدا بود! تنها کسی که اشکهایم را دید، تنها کسی که زجه زدن هایم را دید خدا بود. حالا من اینجا هستم، پشت سرم کوه شکست ها و تسلیم نشدن ها، زمین خوردن ها و دوباره و دوباره و دوباره ایستادن ها و ادامه دادن ها و زیر پایم موفقیت هایی که از پس این سالها به آن ها رسیده ام. به خودم که نگاه میکنم احساس ضعف می کنم، احساس ترس، ترس از خسته شدن و ادامه ندادن، ترس از تسلیم شدن و ترس می رود توی سلول هایم، می رود توی رگ هایم رسوب می کند و معده دردهایم شروع می شوند... من میترسم، میترسم از....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی