神話

رفته بودیم عروسی، من و مهسا و وحید. سه تایی با پراید مسعود رفته بودیم عروسی که چند کیلومتر دورتر بود. برگشتنا تصادف کردیم، در لحطه ی تصادف فقط به این فکر میکردم که وقتش نیست بمیرم! من خیلی کارهای نکرده دارم، خیلی برنامه های اجرا نشده، من برای مردن زودم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی